♥ Sky & Moonlight ♥

اگر تـــو عآشـــق نباشــی ...

لمــس تــن تـو شـهـوت اسـت و گـنـآه ...

حـتـی اگـر خــدا عـــقدمـآن را بـبـنـدد ...

دآغـــی لـبـت جـهـنـــم مـن اســت ...

حتـــی اگــر فرشتـــگآن ســرود نـیـکـبـختی بــخـوانـنـد ...

هــم آغــوشـی بـا تــو ، هـمـخـوابـگـی چــرک آلــودی اســـت ...

حتــی اگــر خـانـه خــدا خــوابــگآهمــآن بــاشـد ...

حتـــی اگــر مــن مـریـم بــآشــم و تــو روح الـــقدس ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت16:17توسط roshanak | |

میدونم ؛ برای من نیستی !

اما . . . !

دلی ک تنگ باشه این حرفا رو نمیفهمه . . . !

ب خدا نمیفهمه ....!

 

 

 

ای اشک چشمانت را دیدی و با خود فکر کرده ایک چ شد ک عشق بازی شد ؟

چ شد ک آفتاب زمانه صورت عشق را سوزاند ؟

چ شد ک فرشتگان با دستان پاکشان جمله ناپاکی را در ترانه هایمان گماشته اند ؟

آری عیب نیست ولی میگویند عشق گناه است . . .

باورت نمیشود عشق گناه باشد و تو یک گناهکار . . .

ب همین راحتی مجازاتت میکنند

و یک تبعید سرد برایت در نظر میگیرند چون عاشق شدی . . .

 

 

گر روزی بر سر مزارم آمدی ...

ی وقت حرف این و آن را برایم نیاوری !

کمی از خودت بگو ...

کمی از عشق تازه ات بگو ...

بگو ک بیشتر از من دوستت دارد ...

بگو ک دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد ...

نگاهی ب شمع نیمه جان مزارم کن !

سوختنش را ببین ، بیشتر نگاهش کن ...

با این ک میداند لحظه ای دیگر میسوزد و میمیرد ...

ولی میجنگد تا نیمه جان ب دست باد نمیرد ...

میجنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند ...

میماند و میسوزد تا سوختنم را باور کند ...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت10:33توسط roshanak | |

سراب همین است دیگر ...

 

ک هر صدایی در تنهایی میشنوم

 

میگویم : جان دلم ...

 

 

از پا آویزانم کن

 

شاید فکرت از سرم افتاد

 

 

تو زیر همه چیز زدی

 

و من فقط

 

زیر گریه .

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت14:5توسط roshanak | |

کدامین چشمه سمی شد ، ک آب از آب میترسد ؟
و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد
کدامین وحشت وحشی ، گرفته روح دریا را

ک توفان از خروش و موج از گرداب میترسد

گرفته وسعت شب را ، غباری آن چنان مبهم 


ک چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح

مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد

 

 

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت15:52توسط roshanak | |

تنهایـــی یعنـــــی نـــه خودش هست

که از تنهایی درت بیاره ...

نه فکرش اجازه میده

تنهاییت رو با کسی پر کنی ...!

 

 

راستی ...

گناه تو رفتن نیست ...

گناه تو این است که ...

حرف هایت ...

بوی ماندن میداد ...!

 

 

خیلی حرفه ک هر روز تو گلوت ...

بغض کشنده ای رو احساس کنی ...

برای کسی ک بدونی ...

حتی ...

یه بار هم ب خاطر تو بغض نکرده ...!

 

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1392برچسب:,ساعت21:0توسط roshanak | |

سکوت مرگ

 

آمده ام کلمه ای بگویم آن را خواهم گفت

و اگر قبل از آنکه بگویم مرگ مرا فرا گیرد فردا خواهم گفت

کلمه ای ک من امروز با زبان یگانه میگویم

آینده با زبان بی شمار خواهد گفت...!

 

+نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:23توسط roshanak | |

ب چشم های زمین بدهکارم ،

ک هنگام دلتنگی ندیدمشان و نگاهم محو آسمان بود ...

 

 

ب چشم های آسمان بدهکارم ،

ک وقت شادی زُل زدم ب چشم های زمین و

قدمهایم را ...

قدمهایت را شمُردم ...

 

 

ب چشم های باران بدهکارم ،

ک وقت باریدنش ذوق کودکانه ام را هدیه بردم برایش

و نپرسیدم از شرمِ کدام گناه میبارد ...

 

 

ب چشم های درختِ پشتِ پنجره مان بدهکارم ،

ک هر بار دلم تنگِ غُصه ها بود

رو ب چشم هایش ...

نشستم و گفتم و باریدم

بی آنکه ببینمش ...

 

 

ب چشم های پیرزنِ همسایه مان بدهکارم ،

ک هر بار از سرِ خستگی و بی حوصلگی

قَدَم هایم را تُند کردم ،

تا نکند جمله هایش بیشتر از یک احوالپرسی ساده ادامه پیدا

کند ...

 

 

و ب چشم های تو ...

بیشتر از همه بدهکارم

ک وقتِ دوست داشتن ،

شَرم نوشتم ...

و وقتِ دلتنگی ،

عشق خواندم ...

 

 

ب چشم های تو بدهکارم ،

 

ک یادم میرود روزهای خوب را

رج ب رج ببافم ب خط چشم هایم ،

ک

نکند رشته دوستی مان از دست در برود و ...

 

ب چشم های تو از همه بیش تر بدهکارم !

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:3توسط roshanak | |

دیگر چیزی برای گفتن ندارم

اشکهایم گفتنی ها را گفتند

 

 

آینه

با تو ام . . .

محض رضای خدا برای یک بار هم شده

ب جای چشم هایم دلم را نشان بده

 

تا ، بدانند

 

دیوارِ دلم آنقدر ها هم ک فکر میکنند

 

کوتاه نیست

 

گاهی زیادی کوتاه میآیم ! ! !

 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:54توسط roshanak | |

گریه اش را من کردم . . .

بوس اش را دیگری . . .

این چ عدالتیست خـــــــدا . . .

 

 

لای انگشتانم را باید انگشتان تو پر میکرد . . .

بی انصاف!

ن سیگار . . .

 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:23توسط roshanak | |

شعر هایم را میخوانی...

 

و میگویی روان پریش شده ام!

پیچیده است ... قبول!

 

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم!

تو ساده تر نگاه کن...

 

 

اینجا فقط تو را از نوشته هایت " میبینند..."

درست دیده ای ، فقط "خوانده" میشوی بی آنکه بشناسند

تو را

 

 

سعی میکنم ...

یا این پک آخر باشد یا این نفس " نفس آخر باشد

یا تــــــــرک..!! یا مـــــــرگ..!!

دیگر کام نمیدهند این روز ها ...!!!

 

 

یـ روزَمـ میآدکهـ میآمـ تو اُتآقــ میبینَمـ پِسَرَمـ دآرهـ

 

سیگآر میکِشهـ ...

 

نِمیدونَمـ چیـ کآر میکُنَمـ اونـ موقِعـ ...

 

شآید یِکیـ بِزَنَمـ زیرِهـ گوشِشـ

 

نَـ بِـ خآطِرهـ اینکِــ سیگآر میکِشِهـ بِـ خاطِرهـ اینکِـ

 

" کَمـ آوُردِهـ" ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:50توسط roshanak | |

غربت را نباید در الفبای شهر جستجو کرد

همین ک عزیزت نگاهش را ب دیگری فروخت

تو غریبی...

 

 

صد بار لب گشودم و بیرون نریختم

خونهایی ک موج میزند از سینه تا لبم

 

+نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,ساعت22:25توسط roshanak | |

با چ میتوانــــ حبســ شدنـــ در دنیا را فریاد زد

 

خدایا قدری بالـــ پرواز

 

خسته شده امـــ

 

از جنســ آدمهایتـــ

 

از بریده شدنــ نفســ هایمــ تا شدتـــ شکسته شدنــ

احساسمـــ

 

نکند تو همــ با منــ غریبه ایــ

 

 

در اوجـــ دیدنمــ آنچنانــ برای اهلــ زمینـــ سختــ بود

کـــ نمیدانم با خدایمــ چ کردند

او همــ برایمـــ غریبه شده

 

 

از یــ جاییــ توامــ دیگه تکراریـــ میشیـــ

درستــ مثلــِ وقتیـــ کــ منــ تکراریـــ شدمـــ

اونــ لحظه را تا عمر داریـــ فراموشـــ نکنـــ

چونـــ میفهمیــ

درد داره قسمتیــ از وجودتــ را بگیرنــ

و تو ، یکــ بدنــ کــ ارزششـ را نداریــــ

 

+نوشته شده در چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:37توسط roshanak | |

تمام شعر هایم در وصف نیامدنت است!

اگر روزی . . .

ناگهان . . .

نا با ورانه سر برسی . . .

از شاعر بودن . . .

استعفا میدهم . . .

نقاش میشوم . . .

و تا ابد نقش پــــــــــــرواز میکشم

 

 

 

آنقدر تنهایم ک

کسی نیست

صندلی را از زیر چوبه دارم بکشد ..........

 

+نوشته شده در دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:47توسط roshanak | |

دلتنگی هایم را با کدام قایق روانه دلِ دریایی ات

کنم تا بدانی دلتنگتم.......

 

 

پروردگارا .....!

ب من قدرت بده در این فرصت حیاتم ;

آهی نکشم برای کسی ک دلم را شکست ... ک اینگونه تنهایم خدایا ...

 

 

خدایا ...

کدامین پل در آسمانت شکست

ک هیچ کس ب خانه آرزوهایش نمیرسد ...!

 

 

هر چیز زمانی دارد

نفس هم ک باشی

دیر برسی

من رفته ام

 

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت20:12توسط roshanak | |

اگــر او برای تو ” ساختـــــه “ شده ،

.

.

.

من برای تو ” ویـــــران “ شدم لعنتی !!

 

 

 

یادته بهم گفـتی تــو ب من نمیای؟؟؟!

باشه... ” من “ ب ” تو “ نمیام

ولی دمت گرم ... تو ب خودت بیــــا !!!

 

 

چ آزمون دشواریست

قلبت را سمت چپ بگذارند و بگویند برو ب راه راست ...

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:19توسط roshanak | |

هرگاه از شدت تنهایی ب سرم هوس اعتمادی دوباره میزند

خنجر خیانتی را ک در پشتم فرو رفته

در می آورم ، می بوسمش

اندکی نمک بر رویش می پاشم

دوباره سر جایش می گذارم

خیالش تخت...

من دیوانه هنوز...ب خنجرش هم وفادارم...!!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:28توسط roshanak | |

خیالی نیست ♥

 

بگذار دیگران هر چه میخواهند بگویند

من ترکت نخواهم کرد

 

” تا تو نخواهی “

 

 

امروز با همه ی دنیا قهرم ...

اما ...

تو صدایم کن ...

برمیگردم !!!♥

 

 

هنـــوزم تـــوی خـــونمون حـــریمت ســــر جـــاشه

نـــذاشتم کـــسی پــا بـــزاره حـــرمتت بــــپاشه

 

 

دلـــــم دیـــــگر ب زنــــــدگی گـــــرم نیـــــست..............

مـــــادرم مـــــیگویــد.......باید کـــــمی ب خـــــودت برســـــی!

امـــــا چـــــگونه؟!

وقـــــتی از هـــــر طـــــرف مـــــیروم ، فـــــقط ب تـــو مـــــیرسم !!

 

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:58توسط roshanak | |

خدایا دلم باز امشب گرفته 

بیا تا کمی با تو صحبت کنم ...

 

بیا تا دل کوچکم را 

خدایا فقط با تو قسمت کنم ...

 

خدایا بیا پشت آن پنجره

ک وا میشود رو ب سوی دلم ...

 

بیا پرده ها را کناری بزن 

ک نورت بتابد ب روی دلم ...

 

خدایا کمک کن: 

ک پروانه ی شعر من جان بگیرد ...

 

کمی هم ب فکر دلم باش 

مبادا بمیرد ...!!

 

خدایا دلم را 

ک هر شب نفس میکشد در هوایت ...

 

اگر چه شکسته

شبی میفرستم برایت ...!!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت16:38توسط roshanak | |

از همین حالا میگویم حواست را خوب جمع کن

یادت باشد انعام خوبی ب قبر کن بده

تا قبرم را بزرگ تر و جادار تر 

از دیگر قبر ها حفر کند

میترسم ک مبادا قبرم 

جایی برای دل پر آرزویم ، نداشته باشد

و من در خانه ی جدیدم باز هم شرمنده دلم شوم 

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت13:2توسط roshanak | |

 

فکر نمیکردم

چوبِ " صداقت "

اینقدر "درد " داشته باشد!!!

 

 

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

+نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت18:18توسط roshanak | |

مهم نیست نوشته های درهم و برهم مرا بخوانی یا نه!

من برای دلِ خسته ام مینویسم ...

میخواهی بخوان...

میخواهی نخوان...!

فقط خواهش میکنم...

اگر خواندی!

عاشقانه ام را تقدیم ب "او" نکن !!!

من این را برای "تو" سروده ام !!!

نه برای "او"..!!!

 

 

همه چیز " زیادش " دل را میزند

زیاد دوستت داشتم!

دلت را زدم

+نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت13:47توسط roshanak | |

 

حکایت عجیبی دارد ، این اشک

کافیست حروفش را ب هم بریزی تا بشود کاش

 

 

تکه طنابی ک نیمه شب

محکم ب شاخه بلند درخت

آویزان است ...

هر دیوانه ای را

وسوسه میکند ...!!

+نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت11:52توسط roshanak | |

 

نیازیـ  به انتقامـ  نیستـ  ...

فقط منتظر بمانـ  ...

آنها که آزارتـ  میدهند ، در آخر به خود آسیبـ  میزنند .

و اگر بختـ  مدد کند ، خداوند اجازهـ  میدهد .. تماشاگرشانـ  باشیـ  ...

 

 

خدایا

انتخاب واحد دنیا را که خودت برایمان انجام دادی !

کاش لااقل

سیستم حذف و اضافه ای نازل

میکردی.

خیلی از واحد ها را باید

" حذف "

کنم . . . !

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت18:43توسط roshanak | |

 

غفلت کرده ای " مادر " .........

پشت یک قلب " عاشق " فرزندت آرام آرام جان میسپارد

و تو " فراموش کردن " را به او نیاموخته بودی

 

 

خدایا ...

گله نمیکنم ؛ ولی

کمی آرامتر امتحانم کن ؛

بهـــــــ خودتــــــــــ قسمــــــــ خستهــــــــ امــــــــــ .

خـــــــــــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــــــــــــــــــدا

خدایا ،

کم آورده ام !

صبری که داده بودی تمام شد ،

ولی دردم همچنان باقیست ،

بدهکار قلبم شده ام ،

میدانم شرمنده ام نمیکنی ،

باز هم صبر میخواهم .؛.؛.؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت18:18توسط roshanak | |

 

آرام

در گوشه ای نشسته ام ...

کار از چسب و باند و پانسمان گذشته

زخم ب روحم رسیده ...

 

 

یکـــــ تیغـــــ میخواهد و یکـــــ رگـــــ

و کافیـــــ استـــــ دنیایتـــــ کوچکـــــ باشد و دلتـــــ تنگـــــ

همـــــ آغوشیـــــ با تیغـــــ و رگـــــ

چـــــند لـــــحظه بـــــعد ..... درد ..... خـــــون .....

و در آخر مرگــــــــــ .....

چند لحظه بعد کسیـــــ فریاد میزند ..

او مرده استـــــ ، مرده .....

منـــــ را بـــــ بهشتـــــ راه نمیدهند .....

بـــــ جرمـــــ خودکشیــــــ .....

بـــــ جرمـــــ مرگــ ـــــ ..... اما مهمــــــ نیستـــــ

رهایـــــ از خاطراتتـــــ

مرا کافیستـــــ .....

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت20:53توسط roshanak | |

 

کاشـ خدا به آدماشـ یه زبونـ دیگه همـ میداد

زبونیـ که با نگاه حرفـ میزد

یـ زبونـ که وقتیـ منـ با نگاهمـ

التماسـ موندنـ تو را داشتمـ

تو همـ با نگاهتـ میگفتیـ

تا آخر هستیـ

کاشـ آدما نگاه را میفهمیدنـ

 

 

میدانیـ یکـ وقتهایـــ در زندگیـ هستـ

وقتـ هایـ که قدر خونـ را میدانیـ

وقتهایـ که دانستیـ وقتیـ خونـ نباشد ...

توامـــــــــ نیستیـ

وقتیــ یکـ تیغـ تورا بـــ رهایـــ میرساند ...

وقتــ هایــ کـــ تنها خاطراتـــ تو را میکشد ...

قدر تیغـــ و رگـــ را میدانیـــ

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت19:22توسط roshanak | |

 

سکوتـ تو نه عشقـ استـ  و  نه عادتـ

یکـ شبـ  سرد و بارانیـ

آغاز بیـ تو بودنـ

نگاهیـ به راه و نگاهیـ به جایـ خالیـ تو

خود نمیدانمـــ

ولیــ

نامشـ را میگذارند سرنوشتـ

تلخـ  استـ

بیشتر برایـ اینـ که خود ننوشتمــ

 

 

روز رفتند سکوتـ کردیـ

روزیـ که باید تمامـ حرفـ هایـ دنیا زده میشد

روزیـ که بغضـ داشتـ همه یـ وجودمو مال خودشـ میکرد

روزیـ که منتظر بودمـ نجاتمـ بدیـ

ولیـ فقط سکوتـ کردیـ

ســکــوت

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت18:27توسط roshanak | |

 

نـــانـوا بــهـ  شـرافــتتــ یــواشـ تر !!

ایــنـ   نــانٍ  تـــویـ  دسـتــتـ

روزیـ   بــهـ   گـنــدمــزاریـ عــاشــقـ بــودهـ   اســتـ ،

هــر کــهـ را ســرنــوشـتـ بــازیـ داد کــه انــکارشـ نــمــیـکـنند !

 

 

 

کســی کــه احسـاسـات تـو رو بـازی میـگـیره و تــنــهات مـیـذاره ،

چنــد قـدم اون ور تـر زیــر پــایٍ کــسـه دیـگـه داره لـه مـیـشـه

شــــــــــکـــ نــــــــــکــنـ

ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن قــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــونِ

طــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبیعته

+نوشته شده در دو شنبه 17 تير 1392برچسب:,ساعت22:7توسط roshanak | |

 

 

با تو هستم ای غریبه ، آشنایم میشوی ؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی ؟

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی ؟

روزگار ، این روزگار بی خدا تا زنده است 

ای غریب آشنا ، آشنای با خدایم میشوی ؟

من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم 

رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی ؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی هم سرای خنده های با صفایم میشوی ؟ 

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی !

با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی ؟؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت12:9توسط roshanak | |

 


زنـــدگـــیـ مـــثـــلـ ســیـــگـــار اســتـ ، 

روشــنـ کـــه شـــد ، بـــکــشــیـ یـــا نــکــشــیـ ، تـــا انـتــهــا 

میســـــــــوزد 

 

  

 

ســیــاهــیـ لــبــهـایــمـ از سـیــگــار نــیــسـتـ 

سیــاهـ پــوشـ هــــزار حــــرفـ نـــگــــفـتـهـ امـ !

+نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت11:47توسط roshanak | |